جدول جو
جدول جو

معنی چراغ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ شدن
(اَ گِ گَ دَ)
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ کردن
تصویر چراغ کردن
روشن کردن چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام شدن
تصویر آرام شدن
آرام گرفتن، فرو نشستن خشم و اضطراب
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ دَ)
خورده شدن. گیاه خوردنی چرندگان شدن. خوراک چرندگان شدن:
پنداشتم که دهر چراگاه من شده ست
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم.
ناصرخسرو.
، چراگاه شدن. مرتع شدن. رجوع به چرا شود
لغت نامه دهخدا
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد
فرهنگ لغت هوشیار
بدل کسی برات شدن، بدل وی خطور کردن الهام شدن: بدلم برات شده بود که آن شب واقعه خطرناکی روی میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شدن
تصویر فراخ شدن
گشاده شدن اتساع، آسان شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
((~. شُ دَ))
آسوده شدن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز شدن
تصویر فراز شدن
((~. شُ دَ))
نزدیک شدن، گشوده شدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق شدن
تصویر براق شدن
((بُ. شُ دَ))
خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برات شدن
تصویر برات شدن
((~. شُ دَ))
به دل خطور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
روشن وخاموش کردن (چراغ خودرو) ، علامت دادن، چراغ دادن، چشمک زدن، اشاره کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
Pucker
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
froncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
לקמט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
सिकोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
mengerutkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
ขมวด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
rimpelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
franzir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
fruncir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
arricciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
皱起
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
marszczyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
зморщуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
runzeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
сморщиваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
しわを寄せる
دیکشنری فارسی به ژاپنی